Friday, August 7, 2015

ذن نوشتن

1- می خواهم دوباره بنویسم. بعد از 6-5 سال خاموشی تصمیم گرفتم دوباره بنویسم. چرا؟ علاقه ای به پیدا کردن پاسخ این چرا ندارم.

2- همیشه روال تحقیق و آماده کردن مقدمات کار برایم به اندازه خود کار جذاب بوده. کلی کیف کردم از تحقیق در مورد سرویس دهنده های جدید وب لاگ(چیزی نبود، همه رفته اند دنبال مایکروبلاگینگ ظاهرن. این طور نوشتن دارد کم کم از مد می افتد گمانم)، وب لاگ جدید درست کردم، Live writer نصب کردم، مشکل راست-به-چپ نویسی را حل کردم، به تغییر قالب فکر کردم و باز پشیمان شدم، چند پست تست فرستادم و چک کردم که همه چیز درست و منظم کار کند. همه چیز درست و منظم کار می کرد. بعد نشستم که بنویسم.

3- پنج-شش بار تلاش کردم بنویسم و نشد. مثل ماشینی که خیلی وقت است به حال خود رها شده باشد. انگار همه چیز به روغن کاری نیاز دارد. استارت که زدم کلی سر و صدا کرد و سرفه کرد و لرزید و غرید، ولی راه نیفتاد. حالا که فکر می کنم می بینم انگاه غریزه نوشتنم به خواب رفته. کم کم دارم با حوصله بیدارش می کنم. قبلن، خیلی سال قبل، که وب لاگ می نوشتم، مکالمات ذهنی ام بلند و قابل شنیدن بود و من هم گاهی با لکنت و یک خط در میان هر چه از این مکالمات می شنیدم و به خاطرم می ماند، می نوشتم. اما الان دیگر صحبتی در کار نیست، من و ذهنم با هم تله پاتی داریم انگار، به جای صحبت، مفاهیم و حس ها مثل نور ماشین ها عبوری در شب، لحظه ای این خلوتی که من درش هستم را روشن می کنند و به رنگی در می آورند و قبل از این که کامل درک شان کنم، می گذرند. حالا باید دوباره یاد بگیرم بلند فکر کنم، با ذهنم شمرده-شمرده حرف بزنم، شکیبا باشم، ساکت باشم و گوش کنم.

4- برای من، نوشتن علاوه بر صدای بلند و گوش شنوا، “اتاقی از آن خود” می طلبد. بحث فنی را می توانی میان همهمه و بی نظمی، با یک مشت آدم با چشم های دریده و شکم های پر و بدن های بی قواره انجام دهی. کد را می توانی پشت لپ تاپ روی میز پلاستیکی سفید زیر نور فلورسنت چشم-آزار بنویسی. اما این طور نوشتن خلوت می خواهد و آرامش و تمرکز و نور ملایم و چوب. همین شد که میزم را گردگیری کردم و خلوت کردم، لپ تاپم را تمیز کردم، تی شرت سورمه ای مورد علاقه ام را تنم کردم، و رفتم سراغ پلی لیست ها.

5-نزدیک به سی هزار آهنگ روی لپ تاپ ام دارم. از کلاسیک بگیر تا کانتری، از سنتی ایرانی تا بداهه نوازی های هرب الپرت(Herb Alpert). فولدر موزیک من مثل یک نایت کلاب است: نینا سیمون و تام ویتس با هم ورق بازی می کنند؛ لیزا هنیگن نشسته روی پای دیمین رایس هی توی ذهنش سایلنت نایت میخواند و توی گوش دیمین فوت می کند؛ جرج موستاکی با جو دسین ویسکی پشت ویسکی می اندازند بالا؛ راجر واترز با لویی آرمسترانگ سر این که دنیا واندرفول است یا نه بحث می کنند؛ جیمز هتفیلد و جو ستریانی حوصله شان سر رفته، رفته اند سر میز کمل؛ آن جلو روی استیج هم ابی داد می زند “اونایی که اون عقب نشستن حااال می کنن؟”، لارا فابین هم که “آن عقب” نشسته با افسردگی به ابی نگاه عاقل اندر سفیه می کند. من تام ویتس و جولیان بریم و دیوید گری را صدا می زنم. خب، جمع مان هم جمع شد.

6- ماگ ام هم پر قهوه است. حوصله نکردم قهوه دم کنم. قهوه آماده درست کردم. از آن اسپرسو دیویدف که آن عقب کابینت در جایگاه ویژه نشسته یک و نیم پیمانه سر خالی ریختم توی ماگ و رویش آب جوش. همینطور که آب روی دانه های قهوه را می گرفته و توی ماگ می چرخید و بالا می آمد، بوی قهوه هم بلند شد. حالا همه چیز آماده است.

7- نشستم پشت میز. هنوز “نوشتن-گاه” ذهن ام زنگ زده و خشک است، اما بلاخره راه افتاده و کار می کند. همین طور که می نویسم به این فکر می کنم که این نوشته، قبل پست کردن یک بازخوانی لازم دارد. اما کلمه ها راحت می آیند و کم کم موقع تایپ کردن دو-سه جمله جلوتر را توی ذهنم دارم. ساختار متن توی ذهنم شکل می گیرد. بلاخره راه افتادم.

8- همین

9- پ.ن: اگر راست اش را بخواهی بدانی میزم را آن طور که تو دوست داری تمیز و خلوت کردم، قهوه مورد علاقه ات را دم کردم، تی-شرت سورمه ای که می دانم دوست داری را تنم کردم، آهنگ هایی که می دانم از شنیدن اش لذت می بری را پخش کردم، و نوشتم. بعد از 15 سال هنوز تنها مخاطب من تویی.

1 comment:

  1. تنها مخاطب
    می‌تونم تا آخر عمرم گریه کنم

    ReplyDelete